شب سردی است و من افسرده.
راه دوری است،و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
می کنم تنها از جاده عبور:
دور ماندند ز من ادم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت،
غمی افزود مرا بر غم ها.
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر امد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر،سحر نزدیک است.
هر دم این بانگ بر آرم از دل:
وای ،این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که به دریا ریزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است.
:: برچسبها:
شعر ,
غمگین ,
عاشقونه ,
شعرغمگین ,
غمناک ,
|
امتیاز مطلب : 113
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23